ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

واپاشی

چهارشنبه, ۱۰ آذر ۱۴۰۰، ۱۲:۳۸ ق.ظ

مرداد که میرفتم حس میکردم قراره یه اتفاقی شبیه واپاشی بینمون بیفته 

افتاد 

برگشتم 

دیگه نه ما چارتا اون چارتای قبل بودیم نه اون صمیمیته بود

میدونستم اینطوری میشه اما نمیدونستم انقدر سریع 

حالا همه جای این شهر خاطره دارم 

با خیابونا 

آهنگا 

حالا دیگه من جلو نمیشینم که اهنگ بذارم 

حالا دیگه ما باهم دوست نیستیم انگار من غریبه ام 

بچه ها دوتا دو تا باهمن و من حس اضافی بودن دارم :)

نمیدونم باید براشون خوشحال باشم یا دلتنگ قبلنامون 

اما خب زندگیه دیگه 

 

راستی

سایه قشنگه اما چشممو میسوزونه 

 

  • ۰۰/۰۹/۱۰
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.