خوبه که دختر تو آیینه همیشه زودتر از خودم منتظرمه
داشتم بهش میگفتم آدمیزاد اینجوریه که دلش همیشه برا یه شرایط دیگه ای که توش نیست تنگ میشه
حالا یا قبلنشه یا رویاهاشه
همون قضیه ارزو یا حسرت
داشتم فکر میکردم گاهی به خودم میام میبینم انگار همه چیز از دستم درومده
میدونی ذهن لامصب من همیشه اینجوری بوده که باید همه چیز رو تحت کنترل داشته باشه
باید دقیقا بدونه قراره چه اتفاقی بیفته
خب الان که فعلا نشستم تو بخش آنکولوژی و دارم به این فکر میکنم دیگه آخرای تجربه چند ماهه دور زیستنم از خونه و خونواده و جموجور کردن خودم بود رو چطور گذروندم
باید بشینم سفرنامه بنویسم
ینی دوست دارم اما نه اونقدر جزئی
خلاصه که
نه چرا اصن خلاصش کنم باید بشینم طولانی بنویسم کجاهارو گند زدم
کجاهارو خوب عمل کردم
دلم تنگ شده برا مامانم بابام فیفی خونمون اتاقم
هنوز ظرفیتم جا داره ینی جاش دادم کشش دارم
که بیشتر ش
این تارایی که برگرده
صبورتر قدردانتره
حالا این چرتوپرتای کتابیو که برا رسیدن بهش عملا پاره شدم کنار بذاریم
من خوشحالم که از پسش برومدم
شاید بازم بخوام تجربش کنم
اما نهایتا دیگه یک بار دیگه
خلاصه که اینم از این قسمت از تجربه هام
تموم نشده اما دیگه آخراشه
خونه منتظرته دختر
دختر تو آیینه گردالوهای روبروی اتاقت
- ۰۰/۰۸/۲۳