ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

سکانس اول

شنبه, ۱۵ آبان ۱۴۰۰، ۰۵:۱۲ ب.ظ

تو خوابگاه یهو تصمیمشو گرفتم 

هنوز کسی نمیدونه

یادته چند شب پیش نوشتم دلم جاده میخواد ؟

گس وات 

امشب جاده داریم 

آهنگ داریم 

و این هفته پاییز داریم 

اگه بچه ها گند نزنن به شیفتامون کسی از چیزی باخبر نخواهد شد 

خوشحالم :) 

قراره کساییو ببینم که مدتهاست دلتنگشونم 

سو

      رهایی..

 

الانم اینجا نشستم و دلم به شدت به شدت ویفر شکلاتی و شیرنارگیل میخواد 

 

  • ۰۰/۰۸/۱۵
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.