ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

اینجا نوشتن هنوز اون حس خوبه رو داره

دوشنبه, ۲۶ مهر ۱۴۰۰، ۰۹:۰۰ ق.ظ

هی میخوام بیام بنویسم که چه اتفاقایی افتاده اما هی وسطش کار پیش میاد 

میدونی من میدونستم آدمیم که هرچی بیشتر سرم شلوغ باشه راحت تر همه چیو هندل میکنم 

عاشق مدیریت بحران ؛)

اره هر بار اینو میذارم میگم نیگا یه چشمو ریمل زدم 

حالم بهتره .

و خب همینو میخواستم 

اون آرامش 

اون استیبل بودن 

اون طوفانی نبودن امواج اما حس حرکتش 

خلاصه که این روزا دارم آروم تر میشم و دلیلش حذف کردن آدمای سمی دورم بود 

من همیشه تنهایی بهتر همه چیو کنترل میکردم 

زندگی جمعیمم بد نیست اما ترجیحمم نیس

خلاصه اومدم بنویسم تصمیم درستو گرفتم 

دارم کم کم با این روتین سخت کنار میام 

و انصافا خوبم کنار میام 

مهر تو عمق وجودم حس میشه ...

 

 

  • ۰۰/۰۷/۲۶

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">