ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

امنگاهم

شنبه, ۱۷ مهر ۱۴۰۰، ۰۴:۱۵ ب.ظ

مریض تخت سه 

مریض روبروی استیشن 

اولین بار اینطوری شناختمش : اون مریضی که جمجش تو شکمشه 

چی؟ شکمش؟ 

همون که مغزش ریخته بیرون

چی؟ ریختع بیرون ؟ 

گفته بهش دست بزنید

من بهش دست نزدم

بالای تخت نوشته تاریخ بستری ۴/۶

 

چشماش 

آخ چشماش ..‌

اون قشنگ ترین چشم های دنیارو داره 

چشم های روشن مژه های بلند و زیباترین حالت چشمی که تابحال دیدم 

امروز ته ریش داشت 

من بالای سرش مات و مبهوت به این فکر میکردم که اگه سالم بود اگه سرپا بود اگه مغزش منبسط نشده بود اگه اگه اگه 

قطعا یه نفر شیفته حالت چشمهاش منتظرش میبود 

  • ۰۰/۰۷/۱۷
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.