ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

تازه رسیدم خونه 

موهامو شونه میکنم

یه بغض سفت خرکشم کرده و نمیدونم باید چیکارش کنم 

این حس دلتنگی 

اینکه دلم برا نیما تنگ میشه برا علیرضا برا ثمین برا تک تک لحظه هایی که پیش هم بودیم و ساکت بودم برا تک تک وقتایی که نوبت من میشد و دیگه باید جم میکردیم میرفتیم 

اشکام ...

اه دلم تنگ میشه 

هیچوقت نمیتونم جلوی اشکامو ته هر چیزی بگیرم 

پشت اون تارای قوی یه تاراست که یواشکی به ساده ترین چیزای ممکن وابسته شده 

به حرف زدنا نگاها به لمس کردنا به بغض کردنا 

به هزار بار فکرو خیال کردنا 

هیچوقت نتونستم این تارا رو جموجور کنم 

به وسیله های گوشه اتاق نگاه میکنم 

به کتابام 

به همه این چند ماه 

همین یکی دو ماه اخیر 

حس خفگی ...

کاش گریم میگرفت و اروم میگرفتم 

 

  • ۰۰/۰۵/۱۲
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.