Teh
سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۴۰۰، ۰۳:۱۰ ق.ظ
امشب تا صب اهنگ گوش میدم و کل فردا تو راه رو.
دلم گرفته
حس خفگی همیشگی سراغم اومده
من با همه آدمهایی که میشماختم غریبه ام حتی خاطراتمون برام نمونده
یه حس رها شدن تخمی دارم که میخوام محکم بغلش کنم و دو دستی بچسبم بهش
ازین رهاتر نبودم تو زندگیم
چند روزی فقط با خودم بگذرونم
سر کنم دلمو با اون شهر دودی که تنها جاییه پسم نزده
بعد دو دو تا چار تا کنم که نیروی سکوتمو کجای دلم متمرکز کنم که همه چیو بپوکونه
حتی دنبال این نمیگردم کجای قصه چی شد
دنبال هیچ چرایی نیستم
دنبال هیچی
فقط انگار دارم بی وقفه یه مسیری که باید بدونم تهش چه خبره اما نمیدونمو میرم بدون توجه به دورو اطرافم
انگار دیگه هیچی تخمم نیس
نهمن مثل اون روزای دورم
نه تو دیگه برای من همونی :)
.
نقطه پایان
- ۰۰/۰۳/۲۵