سر درگمی
سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۴۰۰، ۰۷:۴۷ ق.ظ
حس صبحای زودیو دارم که تو قلهک با هزار تا امید و ارزو کولمو مینداختم شونم و پیاده میرفتم دانشکده
حس لحظه هاییو دارم که انگار همه دنیا جلوم واستاده بود اما من وسط دانشکده از امید و ارزو مینوشتم
حس وقتاییو دارم که رو اون پل وایمیستادم و حرکت کردن آب رودشو نگاه میکردم
حس شنیدن آکاردئون مهرداد دور میدون ونکو دارم
حس پروکای سر ظهر
حس اولین باری که مامان شیفت شب بودم دارم
شبیه چیزیه که گلوتو داره خفه میکنه
اما نمیدونی چیه
یه دونسته که نمیخوای بشناسیش
چیزی سخت تر از کلمه پیدا کردن راجبش نیست
- ۰۰/۰۳/۲۵