ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

# هجرت

جمعه, ۲۶ دی ۱۳۹۹، ۰۷:۳۰ ب.ظ

دیشب خواب عجیبی دیدم 

طولانی بود 

مسیری را میرفتیم و ادم های ترسناکی شبیه زامبی به جان مردم افتاده بودند 

یک نفرشان هم مرا گرفته بود و اسلحه را سمتم گرفته بود و تهدید میکرد میزند اگر برای نجاتم به سمتم بیایند 

نزد ...

اما مرگ تا تا عمق جانم داشتم حس میکردم 

بعد راهی مسیری شدیم عجیب و شلوغ از خانه ای میگذشتیم متروکه که آوار میشد و من ظرف قدیمی گرتنبهایی در آغوش داشتم که با همه وجودم مراقب بودم اسیبی نبیند 

بعد دیدم سگمان را گرفتند و سرش را بریدند و خون همه جا گرفت 

 

نمیفهمم 

این همه ترس در خود اگاه و ناخوداگاهم را نمیدانم 

این حجم از فشار روانی ناامنی و بی امنیتی رسوب شده در جانم  را دیگر  تاب و توان نیست

 

 

راستی امروز برای اولین بار در زندگیم دلم میخواست عروس یک داماد شوم 

با لباس عروسی کوتاه و کتانی سفید و گل های ریز سرخ آبی لابلای موهای باز موجدارم و تجربه نگاهی که انتظار شوق و برق چشمانم را میکشد 

 

 

  • ۹۹/۱۰/۲۶
تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.