دنیای درون من
اگر بخواهم با خودم روراست باشم میتوانم بگویم اعتمادی دیگر در دلم حس نمیکنم
خیلی هم حس عجیبو غریبی بابت نداشتنش ندارم
میدانی حالا حس میکنم من در یک دنیای دیگرم
میگویم دنیای دیگر چون دیگر مثل گذشته احساسات ادمها دغدغه های ادم ها نیاز های ادم ها نگاه های ادمها و فکر های ادمها برایم معنایی ندارد
و راست ترش را اگر بخواهم بگویم حوصله اینکه بنشینم و فکر کنم به این موضوع که حالا باید چه معنایی داشته باشد در ذهن من را هم ندارم
نمیدانم حتی پیدا کردن کلمه برای توصیف حالم انگار کار سختیست
انگار همه دنیا و اتفاق هایش در حالت اسلو موشن بسر میبرند
من بی حوصله تر از هر زمان دیگری ساکت تر به کتاب های کتابخانه اتاقم نگاه میکنم و پلک هایم را روی همه دنیای خارج از من میبندم تا حتی فکر نکنم
سرم کمی درد میکند
نمیدانم چه اتفاقی ممکن است بیفتد
مهم هم نیست
به خودم میگویم به دنیای درونت چشم بدوز حالا که در دنیای بیرون کسی انتظارت را نمیکشد
کاش میخوابیدم بیدار میشدم هیچی یادم نبود
- ۹۹/۰۷/۱۲