یک تهران دلتنگی
در نامه ی آخرت نوشته بودی که دلت برای یک آغوش عاشقانه لک زده است . و من که نتوانسته بودم در پاسخ برایت بوسه بفرستم ، نوشته بودم : زبانت را کلید کن و بچرخان درون دهانم ، لالمانی گرفته است از بس نبوده ای .
نوشته بودی آنجا مدام باران می آید و دلتنگ چشمان من شده ای . و من که نتوانسته بودم همراه نامه برایت چتر بفرستم ، نوشته بودم : اینجا اما ، نه بارانی می آید و نه کسی برای چشمان ِ من اسپند دود میکند . فقط منم و دلی که برایت ، یک تهران تنگ شده است !
نوشته بودی کاش راهمان انقدر دور نبود و کاش سرت انقدر درد نمیکرد . و من که نتوانسته بودم اشک هایم را نشانت دهم ، نوشته بودم : دلیل سر دردهایت منم آبی جان ، همه به زخم ها دستمال می بندند و تو ، دل بسته ای ؟
نوشته بودی دیروز وسط یک چهارراه که جای سوزن انداختن نبود ، عطر مرا شنیده ای ! و من که سال ها بود دیگر آن عطر را نمیزدم ، آه کشیده و نوشته بودم : من اما از لابلای این نامه ها ، چشمانت را دیده ام که سرخ شده اند.
و من که نتوانسته بودم چیزی بنویسم ، برایت همراه نامه یک خرمن دلتنگی فرستاده و تمام روز ، کنج اتاقم سخت اشک ریخته بودم !
- ۹۹/۰۵/۱۲