ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

👾

سه شنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۹، ۰۱:۱۹ ق.ظ

 

واقعا واقعا واقعا باورم نمیشه یه روز انقدر بدبخت بودیم که با این فاز میگرفتیم  😂😂

یکی از بچه ها گفت جو وبم یه جوریه که گاهی جرات نمیکنه نظری بده 😅

گفتم بعد ۴ سال جوری یخ وبو باز کنم همتون پاشید بیاید وسط 

رد دادم

جواب کامنتارم حسش بیاد میدم نگید نامرده و اینا

 

من دلم هرمز میخواد یکی بیاد منو ببره هرمز با ساحلی و موهای لٙخت ازم عکس بگیره 

  • ۹۹/۰۳/۱۳

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">