ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

دوشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۴۷ ق.ظ

کلا زندگیم اینجوری شده که تو نت گوشیم مینویسم 

نوشتن در مورد کنکور 

نوشتن در مورد گیر دادنا

نوشتن در مورد وجه اشتراک غلیظ اطرافیان 

و اینجوری پیش میره که هر کدوم ازینا قراره یه پست باشن تو وبلاگم ولی من باز حوصلم نمیکشه این همه بنویسم 

شاید باید اعتراف کنم که ویس از همه چی بهتره و بهترین کشف بشر بوده برل وقتایی که میخاد زیاد حرف بزنه و حوصلش نمیکشه بنویسه 

 

  • ۹۹/۰۳/۰۵

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">