عذاب وجدان دارم
بابت اینکه هنوز خرجم را خانواده میدهد
هنوز یه هنوز است یک قٍران خودم درنیاورده ام
جایی میان زمین و هوا مانده ام
سخت است
همراه سخت سنگین هم هست
مادرم ...
حتی وقتی هست دلتنگ نگاهش میشوم
فردا باز میرود و من باز مضطرب باز نگران از میان این همه ریسک بیماری بودنش
مادرم ارام است
مهربان است
خودش است خود ساده اش
خود خودش
اولین روزی که کاراموزی رفتم شبش زنگ زدم گفتم نمیدانم اما سه ساعت بودن در جای شانزده ساله ات سخت بود و فقط زنگ زدم بگویم نمیدانم چطور میتوانی این حجم از همه چیز را در خودت جا بدهی
مادر بودن شاغل بودن خوب بودن صبور بودن
نه چون مادرم بودی نه ...
چون میدیدم میتوانی بی وقفه عاشق همین چیز های ساده باشی و من دلم پر بزند مژه هایت را نگاه کنم و بگویم چقدر شبیه باباجونه چشمات
و من ...
منی که شاید باید بیشتر ازین ها تارایت میبودم و نبودم
این حجم از احساسات را تو بخاطر مادر من بودن در من به وجود نیاوردی
اما من هنوز هم همان تارای دلتنگ کودکیم هستم
هنوز هم دلم تنگ میشود برای امیدم گفتن هایت
- ۹۹/۰۲/۰۱