ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

ضررند

چهارشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۸، ۱۰:۲۸ ب.ظ

دخترک بار ها به این فکر کرده بود که چرا واقعا چرا پدر مادرش باید در اوج سنین جوانی به این نتیجه برسند که با به وجود آوردن یک موجود دیگر ممکن است به غایت نامعلوم مقدس خوبی برسند 

بهشتی زیر پایشان به بهای دادن همچین زمینی

چطور افراد اینطور وحشیانه نسلی از بیشعوری و نادانی و حماقت را بازنشر میکنند 

چطور میتوانند دیمی به این حجم از کثافت دامن بزنند 

تنفر از تعفن جایی که در آن زندگی اجباریست بس سهمگین

حریصند به ماندن در زندگی ای که نمیدانند چه میخواهند از آن 

ادم هایی که به درد خودشان هم نمیخورند 

فقط ضررنند

ضررنند

ضررنند

 

  • ۹۸/۱۲/۲۸

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">