ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

قرنطینه

يكشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۸، ۰۶:۲۵ ب.ظ

اونقدر دلم برای شهر کتاب و حال و هواش تنگ شده که حس یه ادمیو دارم که تبعیدش کردن تو یه جزیره دور افتاده که هیچی برای ادامه زندگی نداره 

همه ی این مدت تو خونه نشسته بودم و هیچوقت فکرشو نمیکردم بخاطر یه ویروس کل زندگی معمولیم مختل بشه 

حس خفگی میکنم 

اصلا دلم نمیخواد باز توی جمعیت و شلوغی قرار بگیرم 

اما عملا دلتنگ ارامش طبیعت و نفس کشیدن تو هوای ازاد شدم

دلم میخواد ذهنمو رها کنم 

مدتهاست درگیر چیزای مختلف بودم و این حس خستگی ولم نمیکنه 

تصمیم گرفتم یکم تو خودم باشم کم حرف باشیم 

تمرکزمو بذارم روی خودم 

دلم برای معمولی ترین چیزام تنگ شده برا تنهایی پیاده روی رفتنام شهر کتاب رفتنام 

این روزا کتاب تکه هایی از یک کل منسجمو میخونم و میتونم بگم بی نظیره و عجیب با حس و حال این روزام عجین شده 

  • ۹۸/۱۲/۱۱

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">