خستگی مفرط
این عکس اولین عکسی بود که هزارو هشتادو شیش روز پیش گذاشتم پروفایل وبلاگم
داره سه سالش میشه
این سه سال چقدر اتفاقا افتاد
چقدر زمان چیز عجیبیه
نمیدونم
قبلنا حس جا موندن داشتم
الان ناامیدی
کاملا میدونم نباید اجازه بدم ناامیدی رخنه کنه تو وجودم
و میدونم باید اسوده خاطر تر پیش برم
اما انگار یه چیزی تو دلم سنگینی میکنه
انگار منو به سمت انزوا و سکوت سوق میده
انگار قرار نیست چیزی بهتر بشه
کاش میتونستم یه قسمتایی از حافظمو شبا خالی کنم بریزم دور
کاش میشد یه مدت رفت یه جای دور
این تنهایی داره تو عمق وجود من سخت ریشه میدوونه
خستم
خیلی خسته
خسته تر از توضیح
خسته تر از نوشتن
حتی خسته تر از فکر کردن
از همه چی خستم ...
- ۹۸/۱۰/۰۲
من
ندانم
با
که
گویم
شرحِ
درد