ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

یلدا

شنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۸، ۰۳:۴۶ ب.ظ

کارگاه رو از دست دادم ولی مهم نیست ترم بعد برش میدارم 

دلم نمیخواست بیشتر بمونم دلم برا اتاقم تنگ شده برا بغل بابام صدای مامانم برا شیطونیای بلفی دلم برا خونه تنگ شده 

الان تو راه کاتوره مهردادو گوش میکنم و به فکر برگمم

فقط به لحظه ای که قراره پیش مامان بابام باشم فکر میکنم 

الان 4 ماهه که ندیدمشون و چیزی جز صداهای چند روز یکبار ازشون نداشتم 

دلتنگم 

حتی دلتنگ تنهایی های تو اتاقم 

به الف شدن فکر میکنم ولی بیشتر از همه دلتنگم 

  • ۹۸/۰۹/۳۰

نظرات (۲)

چه خوب کاری کردی! چرا انقدر دیر به دیر میری خونه؟

پاسخ:
اوهوم :)
هرروز کاراموزی و کلاس داشتم حتی تو تعطیلات آبان ماه 

خوش بگذره خونه

پاسخ:
الانم بتز خونه ام :)))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">