از یک لحظه ای به بعد دیگر جانم در وجودم نبود
یعنی دقیقا حس میکردم جای دیگری تپش قلبم را حس میکنم
یک جایی در وجود کسی که جان و جهانم شده بود
جان و جهان من آرامش تمام دنیا را میان دستانش جا داده
نمیدانم چطور توانایی آرام کردن جان من را دارد اما هرچه هست همه جانم را جا میگذارم در آغوشش ...
حالا دیگر هیچ چیز من در این تن نیست همه اش مانده در همان جایی که باید میماند
- ۹۸/۰۲/۰۹