بهار من :)
بهار رو از وقتی حتی وبلاگ نداشتم میشناسم
عاشق نوشته هاش بودم
میگم عاشق ینی وقتی یه پست بلند ازش میدیدم ذوق میکردم و هرچقدر که میخوندم دوست نداشتم تموم بشه نوشته هاش
هیچوقت یادم نمیره بعد از مدتها تو اون شرایط سختم از ته دل خندیدم با اون پستی که دسشویی مدرسشو توصیف کرده بود اصن یه جوری که اشک از چشمام بی امان میریخت و نفسم بالا نمیومد 😂
دقیقا روزهایی که برای هر سال مدرسه رفتنش جینگیلی بینگیلی میخرید و عکساشو میذاشت یادمه از روزای مدرسه نوشتنش از مادربزرگش نوشتنش از اتفاقا از حسوحالش هنوزم همون حس روزای اولو دارم انگار کلمه به کلمه نوشته هاش میره میشینه گوشه دل آدم
وای باورم نمیشه باورم نمیشه مدتها نشسته بودم و بزرگ شدنشو نگاه میکردم و گذر زمان برام حس نمیشد
اینکه نوشت مدرسش تموم شده مثل یه شوک بود دلم میخواست بگم قبول نیست من تقاضای ویدئوچک دارم
درسته هیچوقت ندیدمش اما یکی از ارزوهای سال تحویلم این بود خداجون ؟ بهار و رشته و دانشگاهی که میخواد ، قبوله؟
فقط چون اون ارامش و دلخوشی نوشته هاشو باز حس کنم اون تیکه کلاماش اون ددابظ نوشتن ته پستاش با لبخند باشه
من ارزو میکنم هر اتفاقی افتاد ، تو دلت اروم باشه یه جورایی اونقدرا بهت مطمئنم که میدونم رسیدن بهش نیازی به ارزوی ما نداره خودت اون اتفاقی که بایدو به وجود میاری
خلاصه که قربون اون داداش نوشتنای تو نظرات
قربون اون صورت گرد و خوشگلت که فقط یه نیمچشو از پشت دوربین دیدم
مراقب دلت باش
امضا : تارا
- ۹۸/۰۱/۱۵