ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.
و تو
از
هر آنچه
تاکنون
دیده بودم
زیباتری

بایگانی

مینویسم که یادم بماند

چهارشنبه, ۲ آبان ۱۳۹۷، ۱۲:۳۸ ق.ظ
امروز دست خودم را گرفتم بردم سینما برایش پاپکورن پنیری خریدم و مراقبش بودم بعد از مدتها برایش ریمل زدم و همان رژلب خوشبوی مورد علاقه اش


یک بار توی مترو بغل دستیم به من گفت بلدی لاک بزنی گلفتم اوهوم لاکش را از کیقش دراورد دستم داد!

  • ۹۷/۰۸/۰۲

نظرات (۷)

  • محمد روشنیان
  • حس جالب
    پاسخ:
    بله
    :)
    پاسخ:
    :)
    فقط میخواسته بدونی میتونی یا نه 😁😁
    تعارف هم نداشته
    پاسخ:
    :) 
    نه میخواست کمکش کنم دست چپشو بزنه !
    اون خط آخر چه خوب بود! اونم تو این روزا که گاهی حتی از ارتباط چشمی گرفتن با غریبه‌ها هم دوری می‌کنیم و فوری سرمونو برمی‌گردونیم...
    پاسخ:
    اوهوم ..
    حتی ازم پرسید موهام بازه خوبه یا با کش ببندمش منم گفتم همین رها بیشتر بهت میاد :)
    منم باید یکی از همین روزها دست خودم رو بگیرم ببرم براش بستنی بخرم.
    پاسخ:
    بستنی متری 
  • 🍁 غزاله زند
  • به خودت بگو غزاله گفته : آی لاو یو داری!
    پاسخ:
    :) 
    گفتم گفت بگو ماچ به لپای گل گلیش💚
    چه روز خوبی بوده:)
    پاسخ:
    بله
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">