ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

رها

پنجشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۷، ۰۹:۲۳ ب.ظ

رهایش کن ای معنای هوس

تن عریانش را با نگاه حریصت شلاق مزن ، که تمام زنانگی اش درد دارد

از این نگاهت رهایش کن که پرواز سهم اوست ..






+ من برگشتم ... هر سوالی میخوای ازم بپرس 




  • ۹۷/۰۷/۰۵

نظرات (۴)

خوش آمدی فعلا ذهن قادر به پرسیدن سوال نمی باشد .
پاسخ:
سپاس
  • میــ๛ آنـہ
  • چه خوبه که برگشتی...
    پاسخ:
    مرسی ممنون
  • من دلم پاکه ...
  • سلاااام .....

    شطوووری؟؟؟😜
    پاسخ:
    سلام به روی ماهت به چشمون سیاهت
    معمولی 
    خوش آمدی
    خوش آمدی
    به شهر ما خوش آمدی
    (دست ها رو از پائین به سمت بالا بچرخون و با صدای یه دختر بچه 9 ساله بخون)
    پاسخ:
    بله !
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">