با من گوش فرا بده
راستش دیگه واقعا خستم ازین که همش دلم خواست پیش کسایی باشم که حتی یه ذره ام دلشون نمیخواسته کنارشون باشم ازینکه دلم براشون تنگ میشه زود به زود خیلی زود
ازینکه دوست داشتنام واقعی بود اما هیچوقت حس نکردم کسی این دوست داشتنمو جدی بگیره و باور کنه یا بهش اهمیت بده حتی یکم
نرگس این موقع ها میگه اوضاع تخمیه من میگم حقیقته واهی واهی چون همیشه یه مشت احمق پیدا میشن بگن بهت اینطور نیست و حقیقت چون با گوشت و پوست و استخونت حسش میکنی پس باور میشه
مهم نیست سرم عصبانی میشن من دیگه انتظاری ندارم
چه فایده دیگه دلم نمیخواد راجب هیچی با هیشکی حرف بزنم
نه دلم گرفته نه عصبانیم نه فاز چسناله برداشتم نه حتی برعکس غالب اوقات حالت تهوع دارم کلا هیچ کوفتوزهرماری حس نمیشه
درست شبیه حریفین که هیچ تکنیکی بارش نیست فقط خسته ات میکنه وحوصلتو سرمیبره و میبردت
از همه جا گم شدن که فقط آسودگی پیدا بشه
چه فرقی بین منه با بغل دستیم ...
- ۹۷/۰۴/۱۵