ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

مهربان بانو

پنجشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۶، ۰۸:۲۶ ب.ظ

بانو از خودت دست نکش ...

خودت چتر باش.. خودت ابر باش.. خودت باران ..

شک نکن خدا نابغه بوده که تو را آفریده.

بیخیال بندگانش که دنیای زنانه ات را نادیده گرفته اند.

بانو ایندفعه سر سفره تو نان گرم بخور.

 اصلا تمام زیتون های دنیاهم مال تو .

هروقت هم تنت سرد شد ، تنهاییت را بغض نکن  ،   آواز کن ..

با صدای بلند برای گرمی دلت بخوان.

دیگر هیچوقت تنهاییت را با گریه نشان نده ، حتی وقتی تنهایی میخوابی ..

بگذار ایندفعه لالاییت را برای خودت..

چه خوب میشد عصرانه میهمان خودت باشی.

بانو چای  که دم کشید دامن کوتاهت یادت نرود..

قند توی دل قندان آب میشود طعم گس چای را که مینوشی..

یک دل سیر بخند ..

بخند به ریش روزگار .

به ریش ناکسانی که تو را ناقص العقل خواندند و خود زاده ی تواند ..

که اگر عاطفه و مهر تو نبود تورا به قضاوت نمینشستند و حکم به مشروطی آزادیت نمیدادند که هر کجا میروی گزارش کنی 

که من میگویم و من میخواهم و من منشان گوشت که سهل است جانت را پر کند

مهربان ، یک دل سیر بخواب تا درد حرف هایی که دل کوچکت را میشکندفراموش کنی..

بانوی کامل ، خدا آرامش هستی را در چشمانت ، در حلقه آغوشت ، درست روی لب هایت به امانت گذاشت ..

به جهنم برود هرکه آرامشت را دستخوش زمختی خویش کند .

به جهنم برود آنکه بلندای روحت را نمیبیند ولی فرود و فراز تنت را خوب میشناسد .

به جهنم برود کسی که تورا ضعیفه خواند تا ضعف خودش به چشم نیاید .

بین خودمان باشد خدا شرمنده ی جای نوازش هاییست که روی تنت میماند..

بانو راستی حال دلت چطور است ؟

چند وقت است رویا ندیده ای ؟

راستی هنوز اشک میریزی؟

قول دادی که دیگر تنهاییت را با گریه نشان ندهی..

نکند هنوز منتظر شنیدن دوستت دارمی؟

بیا بحثو عوض کنیم 

راستی موهایت را بگذار بلند شود .. بگذار از زیر روسری هوایی بخورند ..

لاک قرمز یادت نرود ..

خدا هرچی صورتی و قرمز و سرخابیست برای تو آفریده .

کلاغ ها دیرزمانیست پشت سر طاووس حرف میزنند .

اصلا بگذار یک کلاغ چهل کلاغ کنند . تو گوشواره هایت را فراموش نکنی.. ؟

بانو هروقت دلت خواست دستت را از ماشین بیرون ببر و تن وحشی باد را لمس کن ..

هروقت هم دلت خواست لبه ی جوی راه برو..

حتی بلند حرف بزن و بخند ..

و هرروز هم برقص خواستی با ساز دلت خواستی با ...


فقط ..

             یادت نرود کتاب بخوانی 

بانوی کامل و زیبا  ، تو سلیقه خاص خدایی آنِ خلقتت خدا قلیانی چاق کرد پا روی پایش انداخته و روی بوم نازنین وجودت قلم عشق را چرخاند ..

پس تو ناب ترینی ..

بانو  ، ناب ترین شعر خدایی تو..

 بخند از ته دل..  رها ..

و بزن قید احساسی که نخواند تمنای نگاهت را ...



  • ۹۶/۱۲/۱۷

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">