ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

خیلی ازتون ممنونم که همراهیم کردید. :)

سه شنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۶، ۰۱:۴۴ ب.ظ

سلام...

خب حقیقتا وقتی پست قبل رو گذاشتم انتظار داشتم یا هیچ کس همراهیم نکنه یا اینکه کتاب رو قبلا خونده باشه ولی خب مرسی که همراهیم کردید. :)

قرار بر این شد کتاب بار هستی رو کنار هم بخونیم و هر شب ۱۰ صفحه باهم پیش بریم اینطوری نهایتا ۲۰ تا ۳۰ دقیقه وقت میبره و میتونیم روند آروم اما با تمرکز و دقت بیشتری داشته باشیم 

آخر هر فصل از کتاب هم باهم نظرامون ، برداشت هامون ، نگاه هامون و علاقه و حسمون از نوشته هارو به اشتراک میذاریم توی وبلاگامون پیش هم ^_^

از امشب هم باهم شروع میکنیم (  ۸ اسفند )

امیدوارم تجربه خوبی کنار هم داشته باشیم ...

:)


  • ۹۶/۱۲/۰۸

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">