تو را سخت در آغوش خواهم کشید... ورای هرچه بود و هست و میتواند باشد.
انچه گذشت...
شروع به نوشتن
نوشتن از من
از خودم
از آدمها
از زندگی
از ما
روزها گذشت...
اما چگونه گذشتن روزهاست که میماند.
اما من...
من این روزها...
رفتارها
بازخوردها
عقاید
تغییرها
پخته تر
انعطاف پذیرتر
بهتر
و یا
شاید بدتر...
تحلیل اتفاق ها
لحظه های عمر
خواسته یا ناخواسته سکوتی وجودم را دربرگرفته
اما برای تو وجودم...
گاهی پاهایم جانی برای ایستادن ندارند
نه صدایی برای گفتن و نه قلمی برای نوشتن
مقابل نگاهت درست زمانی که پاهایم از فرط خستگی سست شد. بغلم کن..
نپرس چرا از من دلیل نخواه
فقط ضربان قلبت را دستم بده تا اندازه همه بی کرانه ها آرام شوم
بیشتر از وقتی که در ساحل همراه صدای موج باد لابلای موهای بلند و حالت دارم میپیچد...
تو بمان...
تنهایم نگذار...
بگذار برای تو خودم باشم.
همه لحظه های عمرم..
گاهی دست هایم را بگیر و. مرا در آغوشت حل کن...
بگذار حس کنم هستم
وجود دارم
زمان را برایم متوقف کن با بودنت با نگاهت
من
هرروز دلتنگ تر میشوم
اما نامه ای خواهم نوشت
از دلم
به وسعت یک کتاب
و رویش خواهم نوشت:
برسد به دست تو... محکم ترین تکیه گاه دنیا.
دوستت دارم
تارا
- ۹۶/۰۷/۰۶