ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

بی حسی

دوشنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۱۹ ب.ظ

خسته میشی

میشینی ناخوناتو از ته میگیری و اصلا واست مهم نیست لاک روی ناخن هات مرتب نیست

از روی بی حوصلگی دوربینتو برمیداری میری یه خیابونی که تاحالا نرفتی


آدم ها برات عجیب بنظر میان

دور از دنیای هرروزت

حس میکنی بین اون شلوغی هیچکس تورو نمیبینه

از هرطرف پیاده رو صدامیاد

پول های کهنه ای که ردوبدل میشه


وقتی میرسی ته خیابون حس میکنی گم شدی

هیچ عکسی نگرفتی هیچ اهنگی گوش نکردی


فقط فهمیدی هستن آدمایی که شب کردن امروزشون واسشون دغدغست     که حتی به فرداشون فکرم نمیکنن


بعد به این فکر میکنی که اینستا پر از عکسای آدمای به اصطلاح روشنفکری که تو کل زندگیشون چیزی جز ادعا نداشتن


میفهمی زندگی همونقدر که لابلای پول بابای یه سریه لابلای پول کهنه نداشته یه سری دیگه هم هست


لابلای نداشته هاام گاهی باید دنبال زندگی گشت..



لابد الان حس ترحمت بیدار شد     ولی ببین اونا مشکلاشون با ترحم تو ته نمیکشه پس ترحمتو جم کن.


اگه میتونی کاری کنی که دمت گرم نمیتونی لااقل درکش کن.. بفهمش ..     کافیه!







ترجیحم      مدت ها سکوت..

  • ۹۶/۰۵/۰۲

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">