مانده ای هنوز !
جمعه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۰۹ ب.ظ
فریاد میزنم که جنابِ آقا ؛ گرمای دست مبارکتان بر روی دست هایم جا خوش کرده اند و خیال رفتن ندارند و تو آنقدر دوری که نمیشنوی . کاش فنجان سفید قهوه میشکست ! کاش چمدانت برای آن درخت سیب پر شاخ و برگ جا داشت . انصاف نیست که من بمانم و شیشه ی عطر مردانه ات و پیراهنی که گاه و بیگاه قاتل جانم میشود . تو رفته ای و کافه های شهر مانده اند ... تو رفته ای و جان دل ، مانده ای هنوز !
+میشنوی مرا؟!
بانوی کوچک ژانویه
- ۹۶/۰۳/۲۶