ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

طعم گس بوسه و پاره ای عطر مردانه

سه شنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۰۶ ب.ظ

خب من هیچوقت مثل دخترها با لاکهای رنگی روی دراور حالم خوب نشد..

هیچوقت مثل پسرها با سیگار و راه رفتن هم خوب نشدم..


حالا که حتی با دیدن تابلوی  فراسو   استاد فرشچیان   روی دیوار اتاقم حالم تغییری نمیکند

عمیقا در وجودم حس میکنم که دلتنگم..


اره ..    من دلم برای او تنگ شده..

خیلی دلم برای او تنگ شده.

خیلی..


ولی مجبورم ساکت  از پنجره اتاقم     تنها ستاره آسمان را     با همه دلتنگی وجودم نگاه کنم.. 


...

 

  • ۹۶/۰۳/۲۳

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">