من نوشت
يكشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۱۹ ب.ظ
هوا ابری بود
باران می بارید
باد می آمد
دریایی متلاطم
ساحلی خالی
و دختری تنها
چشم های خیسش را میبندد
قدم برمیدارد
و دیگر موهای خیسی نیست که اشک هاو خستگی های دختر را پنهان کند
...
اشک های زیر باران
حقیقت های قصه شده در نیمه شب
حرف هایی که هرگز نوشته نشد
یاداوری تجربه ها
ساکت شدن های اجباری
و سکوت...
...
...نفس های آخر نوشتن...
- ۹۶/۰۲/۳۱