ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

سکانس آخر...

پنجشنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۱۰:۰۲ ب.ظ




وسایلش را جمع نمیکند

گوشیش را برنمیدارد

ساعتش را نمیبندد

اما موهایش را میبافد

ارام است

بی تفاوت

بی احساس

قلب منجمد شده ای ک نمیتپد

حتی روی کاغذ نمینویسد

پولهایش را برمیدارد

میرود

بی خبر

بدون اینک ب هیچکس بگوید  

هرجا برود ارام نمیگیرد

تنهاست    

ترس همراه  

ترس نگاه

ترس تعرض

ترس تجاوز

ولی میرود

یک ضربه

یک لخته

یک ...

واقعی

 قولی ک عملی میشود

در جان یک درد

یک نرسیدن

در وجودش گم شده

حتی نمیخواهد پیدایش کند

هیچ ته کشیده ی خط خطی شده با قلم نمیماند 

یک خاموشی مطلق

یک سکوت تاابد

یک نگاه بدون پلک زدن

موهای بربادرفته دیگردرد ندارد

ارام روی تخت است

دیگرموهایی برای بافتن نمانده

تکان نمیخورد ارام است 

امیدهاناامیدشده

امشب خیلی ها باشوق زندگی میخوابند

ب خوابش میروم

عجیب است اما میدانم یک پسر است

آخرین لحظه های من با جان گرفتن تو یکی خواهد شد 

تپیدنی میان وجود تو آغاز میشود

پایانی در حجم آرامش لمس ضربان سینه  ات...


 عجیب در ذهنم میپیچد

من مینم مین مین منفجرکن مراااا



کاش گریه حال ادمو خوب میکرد





  • ۹۶/۰۲/۲۱

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">