ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

سکوت اجباری یک من...

چهارشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۶، ۰۷:۳۷ ب.ظ

من ماندم و باور هایی که هرلحظه محکم تر از همیشه در روح زخمی وجودم حس میشود

من ماندم و خلأ وجودی که نه دلخوشی هایش را تجربه کرد نه رویاهایش را ساخت و نه آرزوهایش مانده

من ماندم و تجربه تخریب شدن همه رویاهایی که حبس شدن یک خفگی در گلویم را به همراه داشت

صدایی که پر کشید به ناکجاآباد عمق وجودم

باور خیلی لحظه ها و زخم های بدون مرهم قلبی که برای تپیدن دلیلی پیدا نمیکند

دیگر از من چیزی باقی نمانده برای نوشتن

سکوت اجباری و سرکوب و ته کشیدنی که جان نوشتنی باقی نگذاشته

سکوت تلخ حاصل از نخواستن پس زده شدن ومقایسه های بی رحمانه ای که باختن به دیگری حقیقت انکارناپذیرهمیشگی اش بود





*احتمال صفرمطلق

*صدایی که خفگی را برگزید

*نبود موهای بافته شده

*گذشت نوزده سال از امید خالی

*سخته

*سکوت


فقط تو میتونی حال منو بهتر کنی ... فقط تو...تو...


  • ۹۶/۰۱/۳۰

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">