ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

زخمی.

سه شنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۶، ۰۴:۲۰ ب.ظ

آرام صدایش میکند چشم هایش را که باز کرد زیر گوشش میگوید جان دلم تمام شد داشتی خواب میدیدی

 اشک هایش را پاک میکند میگوید ببین کنارتم

دستش را محکم میگیرد ومیگوید هیچوقت نمیذارم نگرانم بشی که شبش خواب نبودنمو ببینی.



*تهی از محبت

*زخمی شدن یک روح 

*دوست داشته نشدن سخت ترین شکنجه ممکن است

*گذشت نوزده سال از دوست داشته نشدن...

*...

*توانایی نوشتن هزااار کاش...

*سکوت...






  • ۹۶/۰۱/۲۹

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">