ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

برای توی من

چهارشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۶، ۰۸:۲۷ ب.ظ




عزیزتراز جانم دختر آنقدرهم موجود عجیبی نیست فقط کمی شکننده تر و حساس تر...

میدانی جان دل عاشق که شدی برای دوست داشتن دلت دنبال دلیل نگرد تو نهفته ی درون وجود و قلبش راپیداکردی که دوستش داری

عزیزکم همین که اورا احساس کنی برایش کافیست

سرش را روی سینه ات بگذار آرامش کن تکیه گاه بغض ها و اشک هایش باش و در آغوشت روحت را به قلبش هدیه کن

و با همه وجود مراقبش باش




+برگشتم فقط چون تو خواستی

..............

  • ۹۶/۰۱/۱۶

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">