بکارت
سه شنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۶، ۰۳:۲۷ ب.ظ
به خیالم تنها بوسه ای و آغوشی
چه میدانستم که میدرد بکارت روح آشفته ام را
بر وزن درد هم رنگ لعنت
و چه میدانستم که من میمانم و ذهنی ملتهب
از تهوع صبحگاهی یک زن
آبستن شوریدگی لعنت
و خون خشکیده ام ، تحفه ی آخرین دیدار
قابله را خبر کنید
غم برای رسیدن ب سینه گرگرفته ام ، امان نمیدهد
گرگ ها را به میلاد طفل من دعوت کن
و بند ناف را به دندان کفتارپیری از جانم بیرون بکش
لالایی کودکم
لاشه ی تو ، ته مانده ی عشق ، کودکم
تو مرا به انزوا خواهی کشید و من می اندیشم
به خیالم ، که به خیالم تنها بوسه ای و آغوشی
_از دردنوشته های یک زن
پ.ض
- ۹۶/۰۱/۰۸