خاطره
شنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۵، ۰۸:۵۱ ب.ظ
آرتین پسرعمومه
پارسال وقتی 5 سالش بود رفته بودیم سرخاک مادربزرگ بابام
به مادربزرگ بابام میگفتیم مادر
بعد وقتی آب میریختن روسنگ قبر مادر آرتین این حباب های هوای دوره سنگو دیده بود
دستمو میکشید باتعجب میگفت : تارا تارا نگا مادر داره فوووت میکنه!!!
ملت نمیتونستن از خنده سرپا وایسن!!
خودمم که از خنده حالت اغمارو تجربه کردم!!!
ینی فک کنم خوده مادر خدابیامرز هم خندش گرفته بود !
:)
- ۹۵/۱۲/۲۸