sokoot
شنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۴۷ ب.ظ
مثل همیشه بدون آرایش اما این بار چشم های بی روحش حس نمیشود
حالا بجای اینک موهایش درصورتش ریخته باشد در دستانش مانده
در چشم های پف کرده از اشکش دیگر هیچ دخترانه ای نمانده
دارد آرام تجزیه شدن وجود و احساسش رالمس میکند
با یک بغض لعنتی نوشته ها باورها و حقایق را به یاد میاورد
تمام هزارویک دلخوشی و امیدش راگذاشت در همان جعبه بالای کمدش
حالا وجود نداشته اش را با خلأ پرمیکند
کسی که خودش غریبه ترین وجود شناخته نشده زندگی تکراریش است
خلأ سکوت قلب تیرکشیده سردرد
نفس کشیدن فراموش شده
همه وجودش منجمد شده همانی که شب ها بالشتش را محکم تر روی صورتش فشار میداد تا صدای هق هق گلویش جایی جز وجودش نپیچد
کسی که حتی در آغوش گرفتن بلد نیست حالا تنها چیزی که به خاطر میاورد حسرت بوسه عاشقانه معشوقه دلش است
- ۹۵/۱۲/۲۱