ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

:)

سه شنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۵، ۰۷:۵۶ ب.ظ

خوبی دختر هایی که آرایش نمیکنند این است که وقتی میگویی مهمانی داریم شانه کردن موهایشان یعنی اوج آماده شدنشان...

دخترقصه موهایش راشانه کرد  برخلاف معمول دامن پوشید ونقش عکاس مهمانی را بازی کرد!

 از همه عکس میگرفت اما برای اینک خودش هم در عکس ها باشدجلوی آینه به دوربینش لبخند میزد!!


دخترقصه یواشکی از لبخندهای پدرعکس میگرفت و بودنهایش رامیگذاشت گوشه قلبش...

خوشحال بود از تک دختربابابودن و لبخندهایش را زندگی میکرد...



دخترقصه هیچ چیز جز عشق دخترانه قلبش نداشت بعنوان  کادو برای مبارک شدن تولد پدر ...


اما با همه وجودش خدارابخاطر دادن نقش دختربابا بودن به او درزندگیش  شکر میکند.

  • ۹۵/۱۱/۲۶

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">