ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

تلخ

شنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۵، ۰۸:۱۵ ق.ظ

حرف هایش تلخ بود بوی رفتن میداد
ت ک میدانی من آدمه شنیدن بهانه ها نیستم
اگر میخواهی دلیل هایت را دستم بده و برو
فقط بهانه نشانم نده
همیشه حق نخاستن داده ام
همیشه ب خواسته ها احترام گذاشتم
سعی کردم منطقی باشم
ببخشم
متنفرنشوم
فراموش کنم

اما تلخی بعضی حرف ها در عمق وجودت میماند
بعضی چیزها فراموش نمیشوند
حقیقت میشوددر وجودت
آنوقت هراتفاقی میفتد آن حقیقت را ته وجودت بخاطر میاوری

  • ۹۵/۱۰/۲۵

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">