ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

به یک دوست دوست داشتنی...

شنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۵، ۰۸:۲۰ ق.ظ

نمیدونم عملت خوب پیش رفت یا ن
نمیدونم حالت بهتر شده یا ن
ولی اون روز از ته دلم واست دعا کردم درد نکشیبعد از اون روز دیگ پیدات نکردم
امیدوارم هرجا هستی دیگ درد نکشی
دیگ کسی اذیتت نکنه
امیدوارم دیگ حالت بد نش
دیگ نخوری زمین
امیدوارم دیگ نفست بند نیاد
امیدوارم امتحاناتو خوب بدی
امیدوارم دیگ وقتی سرتو گذاشتی رو سینه داداشت از درد نگی از وصیت نگی براش خواهری کنی
دیدی من تک تک حرفاتو نوشته هاتو یادمه
فقط اون آدرس لعنتی و اسمت یادم نیست
خدا جون نذار بشینه موهای دوستشو ببافه
بذار جلوی آیینه موهای خوشگل خودشو ببافه و روش گلای ریزه سفید بذاره
اونو ب خونوادش ببخش
من شاید هیچوخ پیداش نکنم ولی ت ک میدونی کجاس ت ک میتونی همه چیو تغییر بدی
نذار سرطان امیدشو رویاهاشو ارزوهاشو ازش بگیره
خواهش میکنم...

  • ۹۵/۱۰/۲۵

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">