من دقیقا نمیدونم دارم با زندگیم چه غلطی میکنم
نمیدونم با خودم چند چندم
گیجم
مبهمم
هی میخوام تعریف کنم هی نمیتونم تمرکز کنم
- ۱ نظر
- ۰۶ آذر ۰۱ ، ۱۳:۵۲
من دقیقا نمیدونم دارم با زندگیم چه غلطی میکنم
نمیدونم با خودم چند چندم
گیجم
مبهمم
هی میخوام تعریف کنم هی نمیتونم تمرکز کنم
دیروز هم روز عجیبی بود
واقعا دارم به یه سری چیزا ایمان میارم
چرا یهو همه چی باهم اتفاق میفته؟
حالا که من فقط دلم خودمو میخواد
اونقدر تنیدن این پیله برام قشنگه که ممکنه حتی خودم متوجه نشم کی تموم شده
شماره هاشونو پاک کردم
اون روز تو راه برگشت یکیشون زنگ زد گف چرا لفت دادی
حوصلشو نداشتم گذاشت پای خستگی بعد شیفت لانگم
گفتم حوصله تو جمع بودن ندارم دچار افسردگی فصلی شدم
عادت دارم با کسایی که راحت نیستم خیلی مبهم رفتار کنم
یاد این میفتم یکیشون اونبار که اومده بودن خونمون گفته بود این آخرین باره
اره راس میگف آخرین بار بود چون برا من دیگه همشون تموم شدن
گف هر موقه بیکار شدی دوس داشتی بگو بریم بیرون
یاد این میفتم با چند نفر قراره برم بیرونو حوصله ندارم
چیزی نمیگم
میزنم به اینکه تو متروام و درس حسابی آنتن نمیده
من یه عالمه منتظر پاییز بودم
چی شد پس
چرا اینطوری شد
یه آه بلند میکشم و منتظر قطار میمونم
به این فکر میکنم که فردا مامانی میره مامان جون میره و من میمونم
با هزار تا فکروخیالو کار نکرده
سخت بود ؟
اره خیلی
با خودم فک کیکنم تا حالا چقدر زخم خوردم چقدر قراره زخم بخورم چقدر قراره بازیچه بشم بعد به روی پای خودم واستادنم فکر میکنم به تنهایی دووم آوردن به ادامه دادنم
به این فکر میکنم چقدر باهام بد رفتار شده و من سکوت کردم رد شدم و هر بار بهتر از قبل شدم
به آروم بودن فکر میکنم
آروم موندن
به حس خوب
به اینکه چطور با بی اعتمادی ادامه بدم و عادی نشون بدم همه چیو
به واژه ها ..
به کلمه ها ..
به دوست به دوست داشتن به ..
به از دست دادن معنای کلمه ها ...
نمیدونم واقعا
شاید من اشتباه میکنم
من که از ته دلم
از ته ته دلم ادمارو دوس داشتم پس چی شد