ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

معجزه طور

دوشنبه, ۲۹ اسفند ۱۴۰۱، ۱۰:۱۳ ق.ظ

ساحلیمو پوشیدم 

با حوصله نشستم کتابامو مرتب کردم 

به جوونه های درخت توت جلوی پنجره چشم دوختم 

عکسارو با گیره درس کردم چسبوندم به دیوار 

سیب زمینی و هویج و تخم مرغ رو گاز داره میپزه 

من زنده موندم 

شاید اونقدر مهم بنظر نرسه اما دختر قصه داشت جدی جدی میمرد 

هیچوخ یادم نمیره دیشب داشتم تو تب میسوختمو خودم خودمو پاشویه میکردمو اشک میریختم 

نمیتونستم از جام تکون بخورم اما با تمام دردش مجبور بودم کارامو خودم انجام بدم 

این همه اومدم از خوبیای تنها زندگی کردن گفتم اینارم داره 

واقعا داشتم آرزو میکردم بمیرم ولی تموم ش 

دیگه درد نکشم

من زنده موندم ! 

پسر من هنوز زنده ام 

و این برام واقعا معجزست 

  • ۰۱/۱۲/۲۹

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">