ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

دم عیدی

شنبه, ۲۷ اسفند ۱۴۰۱، ۰۶:۵۹ ب.ظ

دلم برا وقتایی که تو دفترم مینوشتم تنگ شده 

امروز لانگم آف شد و اونقدر کار داشتم که نفهمیدم کی شب شد 

کارای بانکی 

کارای خونه 

اما تغییر دکوراسیون اتاق حالمو خوب کرد :) 

آبگرمکنم درس شد 

زندگی مستقل خیلی میچسبه 

برای همتون آرزو میکنم بتونید تجربش کنید و مهم تر ازون از پسش بربیاید 

تو زندگی موازی من شیرینی پزم و احتمالا اونقدر کارم خوب هست که بتونم لبخند آدمهارو ببینم 

دیروز با زهرا رفتم خرید عین ماماناییه که یه مشت بچه تو سری خور بار میارن که همش میترسن همش میگه ایمکارو نکن زشته اون حذفو نزن 

فلان جا نرو الان میگن داهاتی ایم و من به تخممه 

واقعا خوشحالم خونوادم همیشه گذاشتن کاری که دوس دارم بکنم و جوری که هستم باشم و خودمم نذاشتم کسی جلومو بگیره 

واقعا بقیه مهم نیستن نه خودشون نه فکراشون نه حرفاشون 

هیچیشون واقعا 

 

  • ۰۱/۱۲/۲۷

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">