ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

گناه داشتن

چهارشنبه, ۲۴ اسفند ۱۴۰۱، ۰۸:۰۷ ق.ظ

زندگی تو ایران ؟ 

شخمی 

تخمی 

واقعا خارج از تحمل و توان یه آدم معمولیه 

واقعا دارم تمام تلاشم رو میکنم 

که فقط و فقط دووم بیارم و ادامه بدم 

خستم ؟ 

اره با اینکه به خودم قول دادم هر اتفاقی افتاد نگم 

دووم نمیارم ؟ 

نمیدونم 

میخوام که طاقت بیارم 

دوست دارم که بتونم 

خیلی چیزارو دیگه حس نمیکنم 

اونقدر ساکت شدم که چند هفتست تا مجبور نشدم صحبت نکردم 

دلم یه تایم طولانی مرخصی میخواد 

دلم واقعا برا به هیچی فکر نکردن تنگ شده 

من خیلی دارم نمیتونم دیگه 

  • ۰۱/۱۲/۲۴

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">