ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

آخرای سالی که امسال بود ...

شنبه, ۱۳ اسفند ۱۴۰۱، ۰۷:۰۸ ب.ظ

یه عااآلمه خبر 

این چند روز اولین باری بود که بعد از مستقل شدنم سرماخوردم 

خوب تونستم هندلش کنم با اینکه یکم چند روز اول لوس شده بودمو دلم بغلو تبجهو اینا میخواس اما خب تقریبا نرمال بود 

پانیذ میگه از وختی ازین بیمارستان رفتی برات بهتر شده 

راس میگه 

بچه های اینورو بیشتر دوس دارم 

باهام مهربونن بهم توجه میکنن و خب باهاشون خیلی راحت ترم 

یه لیست از خریدام نوشتم که بگیرمشون 

میخوام تو خونه هفت سین بچینم 

سال تحویل یه بخش دیگه ام و نمیدونم با کیا قراره سال نو ش همینقدر مبهم :) 

پیش کلی آدمو مریض جدید :) 

خلاصه که دارم سعی میکنم بیشتر زندگی کنم 

بیشتر حس کنم 

دارم بیشتر از آدما مراقبت میکنم 

و این حس بیشتری وسط این همه خبر تخمی شخمی بهم میده 

  • ۰۱/۱۲/۱۳

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">