ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

گس وات 

من همون دختری بودم که ته کلاس مینشست و کسی حتی اسمشو نمیدونس 

تو هیچ عکسی تو اون چهار سال نبودم 

و با هیچکدوم از بچه های دانشگاه در ارتباط نبودم 

مطلقا هیچکس 

سرم تو کار خودم بود 

کسیو آدم حساب نمیکردم 

و همینطوری تا تهش پیش رفتم 

پشیمونم ؟ 

خیر اصلا به هیچ وجه 

برکه میگردم و به زندگیم نگاه میکنم میبینم دو دستی چسبیده بودم به تنهاییم 

همه تلاش و دغدغه و جون کندنم برا این بوده تنهایی از پس همه چی بر بیامو الان که نشستم دارم دمنوش سیب پرتقال میخورمو به انجام دادن کارای خونه و درس خوندن فکر میکنم آروم میشم 

من میدونم که میتونم هر کاریو که میخوام انجام بدم 

راستی ننوشتم که اون روز زنگ زدم بهش گف هر جا لارمه من امضا میکنم تو بری 

من همیشه سعی کردم خودم پشت خودمو خالی نکنم 

  • ۰۱/۱۱/۲۲

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">