ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

نخطه ویرگول

چهارشنبه, ۱۲ بهمن ۱۴۰۱، ۰۱:۵۱ ق.ظ

پرسیدم کی بالاخره بخاطر آزادی بنوشیم 

باید میپرسیدم کی در تهران آزاد ببوسمت 

 

باید یک نقطه ویرگول کنار دنده هایم هک شود 

سکوت شب را دوست دارم 

حرف نزدن را 

ساعتها میشود بیدار ماند 

فکر کرد .ساعتها میشود زندگی کرد 

غرق شد ..

در سکوت .

سکوتی بع ژرفای عمق بی انتهای آب های بزرگترین اقیانوس های جهان هستی 

 

  • ۰۱/۱۱/۱۲

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">