ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

نت های پیانو

چهارشنبه, ۱۲ بهمن ۱۴۰۱، ۰۵:۲۲ ب.ظ

اون‌روز صبح تو پتو پیچیدی دور خودتو برام صبحانه آماده میکردی 

من کرخت تازه از خواب بیدار شدنم بودم اما حاضر نبودم ازت چشم بردارم 

حرکاتت راه رفتنت 

جزئیات 

جزئیات دیوونه کننده 

هماهنگی آهنگ پلی شده از گوشیت با نور 

با قاب بودنت 

با اینکه شب تلخی رو گذرونده بودیم 

بااینکه میدونستم برات اهمیتی ندارم

بااینکه برات وجود نداشتم 

تلخی اینکه هیچوقت دوستم نداشتی 

چشم دوختن بهت 

چرا انقدر دلگرفته ام برات 

  • ۰۱/۱۱/۱۲

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">