ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

نبودن م

چهارشنبه, ۱۲ بهمن ۱۴۰۱، ۰۶:۳۶ ب.ظ

اما تو هیچوقت نمیفهمی من لاک مشکی میزدم چون تو‌دوس داشتی 

نمیفهمی من چقدر ذوق تولدتو داشتم 

نمیفهمی چه عذابی بهم دادی 

اشکال نداره من میرم 

همیشه همین بود 

برم تا راحت تر زندگی کنید 

  • ۰۱/۱۱/۱۲

نظرات (۴)

خودتو فریب نده، اونه که رفته تو نیستی بلکه خودشه...

پاسخ:
خودمو فریب نمیدم 

هیچ وقت نمیفهمید که خط چشم مشکی میکشیدم چون اون دوست داشت

پاسخ:
خیلی خندیدیم دیگه 

خنده جواب نداد وقتشه جدی باشیم

پاسخ:
تو اومدی داری مسخره میکنی 

بنظرم پستت قشنگ بود و احساسم رو نوشتم. پست هات یه نوت هایی از احساساتم رو مینوازن که باهاشون باید کنار بیام. احساساتی که ریشه تو اعتماد کردن به انسان ها و تکیه کردن بهشون دارند. کسی که میپذیریم بهمون درد بده.

پاسخ:
اع خب پس اگه مسخرم نکردی اوکیه 
آزادی 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">