ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

نمیدانم که چرا انسان تا این حد باخوبی بیگانه است... وهمین درد مراسخت می آزارد

ابهام

آدما به اندازه حرف هایی که نمیزنن از هم دور میشن ...

بیا بریم همونجا که میترسیم .

هم آغوشی شان یک نبرد بود .

غریبانه زیست مان در پیله اندوه

من اگه خسته شبیه تن ایران بودم

ما روزهایی رو زندگی کردیم که قابل زیستن نبود

اما من در همان روز های سخت هم تو را دوست داشتم ...

آنچه ما زندگی می انگاشتیم ، اینجا مرگ بود .

دنیایی کوچک ، رویایی بزرگ

پس زخم هامان چه ؟

رها گشته در تنهایی خویش

و ما ، ساکنان گوشه غمگین عالم ..

سالها پیش جسمِ نیمه جونم میونِ دریا غرق شد،
دیگه هیچی یادم نیست.

بایگانی

درست شبیه بقیه

چهارشنبه, ۱۲ بهمن ۱۴۰۱، ۰۸:۲۱ ب.ظ

میدونی من خیلی ساده تر ازون چیزی مه فکرشو بکنی به زندگی نگاه میکنم 

مثلا برای من اینکه از توی نمکدون پیشویی برات رو شلغم داغی که بخار میکنه کنار بخاری نمک بپاشم خود خود زندگیه 

یا از درد دستم بعد باشگاه برات بگم 

یا خریدایی که هوس کردم 

یا چیزایی که یاد گرفتم 

یا اینکه باهات از لابلای شاخه درخت توت توی حیاط غروبو نگاه کنم 

 

اما تو همیشه پسم زدی 

همیشه منو نخواستی 

 

مث بقیه ...

  • ۰۱/۱۱/۱۲

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">